سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

سام دردونه بهشتی خونه ما

نی نی عزیز ما گل پسره تاج سره

کوچولوی ناز نازی مامان سلام . عزیز دلم خوبی/ خوش می گذره ؟ مامانی امروز 7 آبان ماهه وهوا حسابی دل چسب . مامانی امروز اومدیم اراک تا بریم پیش خانم دکتر پرهیزکار و اونجا پرونده تشکیل بدیم تا انشالله برای زایمان ایشون پزشک ما باشن .خانم دکترم برامون سونو نوشت .آخ که من چقدر عاشق سونوگرافیم .باز دوباره می تونم تو رو ببینم . آخ جونمی جون .عزیز دل مامانی وقتی که رفتیم سونو دادیم مشخص شد که 16 هفته از عمر قشنگت می گذره وتو فرشته نازنازی مامان یه گل پسر تپلی هستی. دورت بگردم پسر قشنگم پس بگو تو داشتی اون تو فوتبال بازی می کردی وهی روپایی می زدی که مامانی هرچی می خورد اون بلاها سرش می اومد . زندگی منی تو پسر زبر وزرنگم . مراقب خودت باش و حسابی ...
14 خرداد 1391

پاییز مبارک

باز پاییز است اندکی از مهر پیداست  حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست . مهرت فزون پاییزت مبارک . کوچولوی ناز نازی مامان سلام . خوبی عزیز دلم ؟ مامانی  پاییزت مبارک . انشالله همیشه دلت بهاری باشه ولبت خندون .تو آن فرشته ای که وقتی در پاییز راه می روی برگ های درختان انتظار می کشند زودتر از دیگری پاهایت را بوسه زنند     ...
14 خرداد 1391

لوبیای کوچک سحر آمیز من ؛من چقدر خوشبختم .

کوچولوی ناز نازی مامان سلام . زندگی من خوبی ؟ فدات بشم الهی امروز 28 شهریورماهه ومامانی چند روزه که اصلا حالم خوب نیست . ویارا روز به روز بیشتر وشدید تر می شن وآنچنان پا درد وسردردی نصیب مامانی می کنن که دیکه اشکم در اومده . هستی مامانی ؛نمی دونم چرا  تمام تجویزای پزشکی وتجربه ای برای رهایی از ویارا عمل نمی کنه و هی بدتر می شه . عزیز دل مامان ،بابایی چند روزه که رفته اهواز وما تنهاییم . شاید هم بدتر شدن ویارا به خاطر اینه که نازنین مامان  هم مثل مامانی دلش واسه باباش تنگ شده .کوچولوی من امروز یه اتفاق خیلی خوب افتاد : مامانی امروز  به اصرار پدر جون دوباره اومدیم دکتر . خانم دکتر بختیاری قلعه اصرار داشتن که بستری بشم اما مامانی...
13 خرداد 1391

اولین مسافرت

کوچولوی نازنازی مامان سلام . نفس مامان خوبی؟ قربونت برم الهی که اینقدر اذیتت می کنم . می دونم که اصلا مامان خوبی نیستم . شاپرک خونه ما ،بعد از اون که خانم دکتر برامون استراحت نوشت ،سه تایی اومدیم ازنا وبا آنچنان استقبال گرمی  از طرف خانواده ها مواجه شدیم که در نوع خودش بی نظیر بود .عزیز دلم اینجا همه چیز خوبه وهر جا که میریم فقط صحبت شماست وگویی من وبابایی فراموش شدیم . فقط این ویار بد قلق مامانی انگار خیال تمام شدن نداره وهوای خنک ازنا هم نتونست بر اون غلبه کنه .انگار که چاره ای نداریم وباید باهاش بسازیم اما مامانی تورو خدا تو مراقب خودت باش.  تمام نگرانی من وبابا محمدت  از بابت تو فرشته نازنینمه که یه موقع اذیت نشی وهمه مواد...
13 خرداد 1391

پیش به سوی ازنا

کوچولوی نازنازی مامان سلام . زندگی من خوبی ؟مامانی شرمنده ام که به قولم وفا نکردم و وهمچنان دارم تو فرشته نازنینمو اذیت می کنم . عزیز دلم امروز 16شهریور ماهه ونه این هوا خیال خنک شدن داره نه ویارای مامانی خیال تمام شدن.سر کار رفتن تو این شرایط برام خیلی سخت  شده قرارگذاشتیم  عصری با بابایی بریم  دکتر. مامانی خانم دکتر مریم شهبازی پزشک معالج ماست که هم خودش وهم خانم منشی بسیار مهربونن وحسابی دوستشون دارم . عصر که رفتم دکتر وشرایط برای ایشون گفتم برام دو هفته استراحت پزشکی  نوشتن ومن وبابایی هم تصمیم گرفتیم که بریم ازنا تا هم از هوای خوب وخنک اونجا بهره مند بشیم و هم مامان بزرگا مراقبت های لازمو از مون به عمل بیارن . آخیش م...
12 خرداد 1391

منو ببخش

کوچولوی ناز نازی مامان سلام . خوبی نقطه کوچولوی زندگی من . می دونم مامانی از دستم خیلی ناراحتی .می دونم که خیلی اذیتت می کنم . می دونم که اصلا بهت خوش نمی گذره . ولی منو ببخش . منو به خاطر این ویارای وقت وبی وقت ببخش . منو بخاطر اینکه تا چیزی می خورم اینقدر اذیت می شی ببخش . منو ببخش که نمی تونم تو این گرمای لعنتی چیزای خنکی که دوست داری بخورم . منو ببخش که اصلا نمی ذارم طعم همه اون چیزای خوشمزه ای رو که بابایی با هزار تا عشق برامون می خره بچشی . منو ببخش به خاطر تمام سردرد ها . کمر درد ها . ... منو ببخش عزیزم . من واقعا نمی دونم باید چکار کنم . تورو خدا منو ببخش . دوست دارم عزیزم قول می دم زودی خوب شم  ...
12 خرداد 1391

اولین دیدار

شوق دیدارتو لبریز شد از جام وجودم /شدم آن عاشق دیوانه که بودم ... کوچولوی ناز نازی مامان سلام . خوبی نفس من؟ زندگی ما مانی امروز 13 شهریورماهه و هوا بس ناجوانمردانه گرم . عزیزکم امروز یه روز خاص بود ؟!ساعت ده صبح نوبت سونو داشتم ومن و بابایی با کلی ذوق وشوق اومدیم که تو فرشته کوچولومونو ببینیم . مرکز سونوگرافی خیلی شلوغ بودوبد تر از همه اینکه اجازه ورود همراه به داخل اتاق پزشک رو نمی دادن واصرار ما هم بی نتیجه ماند  . تا نوبتمون بشه زمان به اندازه یه قرن گذشت .خدای بزرگ قلبم اونقدر داشت تند میزد که فکر میکردم الانه که از سینم بزنه بیرون . نمی دونم چه حالی داشتم که دکتر بهم گفت : آروم باش چیزی نیست . ولی من واقعا خیلی هیجان داشتم ....
12 خرداد 1391

اولین عیدت مبارک

کوچولوی نازنازی مامان سلام . خوبی عزیزکم ؟عزیز دل مامانی امروز 9 شهریورماه مصادف با عید سعید فطره .زندگی مامان عیدت مبارک . مامانی می دونم که این چند روز به خاطر ویارای شدید مامانی خیلی بهت خوش نمی گذره و نمی تونی راحت باشی . باید مامانی رو ببخشی . سعی کن حسابی زبر و زرنگ باشی وتا مامانی چیزی می خوره فوری همه ویتامیناشو از آن خودت کنی . نوش جونت .مامانی  قراره چند روزه دیگه با بابایی بیاییم ببینیمت هورا ... ...
12 خرداد 1391

یک اعتراف قشنگ

کوچولوی ناز نازی مامان سلام . خوبی عزیز دلم . امروز ده روزه که می دونم پیش منی و خودت شاید بهتر بدونی که چقدر از با تو بودن خوشحالم . مامانی امروز 25 مرداد ماه وسالگردازدواج من وبابا محمد .بابایی هنوز نمی دونه که تو داری میای پیش ما هر چند فکر کنم یه بو هایی برده اما خوب چیزی به روی خودش نمیاره . بهر حال تصمیم گرفتم خبر اومدن -تو فرشته کوچولو -به زندگیمونو امروز بهش بدم تا حسابی کیف کنه . صبح هم قبل از اینکه برم دفتر رفتم اون ست اصلاح 5 کاره ای رو که دوست داشت براش خریدم . این روزا تو دفتر اصلا بهم خوش نمی گذاره چون خاله فاطمه همکار خوب مامانی چند روزیه ای که رفته یه جای دیگه و من هم تنها شدم . ماه مبارک رمضان هم که هست وهیچ خبری از جلسه نیس...
11 خرداد 1391