سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

سام دردونه بهشتی خونه ما

پیش به سوی اهواز

سام پسر نازنازی مامان سلام . عزیزکم امروز 5 خرداد ماهه وما بعد از یه مسافرت طولانی برگشتیم اهواز . من که دلم حسابی واسه خونمون تنگ شده .هیچ وقت اینقدر از خونمون دور نبودم . دلم واسه تمام وسایلم تنگ شده بود . مامانی یه چیزی برات بگم . هوای ازنا هنوزم سرد بودوبخاریها روشن بودن .اما بابایی گفت که صبح زود حرکت می کنیم تا به گرما برنخوریم .منم کلی تعجب کردم . به نطرم هوا هنوز اونقدر گرم نشده بود که نشه رانندگی کنی . بهر حال صبح ساعت 5که می خواستیم حرکت کنیم یه لباس گرم تنت کردمو یه پتو هم دورت پیچوندم گذاشتم توی قنداق فرنگی . بابایی هم بخاری ماشینو روشن کرد من همش احساس سرما می کردم تا اینکه آزاد راه خرم زالو رد کردیم ورسیدیم نزدیکیای اندیمشک ....
22 خرداد 1391

چهل روزگیت مبارک

سام پسر نازنازی مامان سلام . نفس من چهل روزگیت مبارک عزیز دلم انشاالله هزار ساله بشی . دیگه داری واسه خودت آقایی می شی.سعی کن شبا زود بخوابی تا تپلی بشی .  زندگی من امروز با مادر جون بردیمت حمام و چهل روزگیتو جشن گرفتیم . دورت بگردم که این قدر حمام کردنو دوست داری. آروم می مونی تا مادر جون بشورتت . تمام حواست پیش آب بازی .عزیز مامان این چند وقت خیلی اذیت شدی وشبا همش بیداری ومدام گریه میکنی . خیلی ها می گن بعد از چهل روز خوب می شی خدا کنه من طاقت دیدن اشکاتو ندارم . فدات بشم شنیدم می گن بچه ها وقتی گریه میکنن اشک ندارن اما زندگی من تو اشکت می آید وآتیش به دل من می زنه . سام پسرم . منو ببخش اگه در حقت کوتاهی می کنم .  ...
22 خرداد 1391

اولین روز مادر

سام پسر نازنازی مامان سلام .مامانی امروز 23 اردیبهشت ماه ومصادف با میلاد باسعادت بانوی دوعالم خانم فاطمه الزهرا  (س)وروز زن ومادره . جا داره از همین جا روز مادر رو به همه مامانا خوب دنیا بخصوص مادر ومادر شوهر خوبم تبریک بگم . سام پسرم امسال اولین سالیه  که من مادربودن رو تجربه می کنم واین تجربه خیلی خیلی شیرینه .مامانی نمی دونی چه لذتی داشت  وقتی تو وبابایی بهم کادو دادین .این هدیه خیلی دوست داشتنی بود .محمد عزیزم وسام قشنگم از هر دوتون ممنونم . دوستون دارم عاشق هردو تونم . ...
22 خرداد 1391

روز مادر مبارک

کسی که روی فراقت ندید مادر بود مرا به خون جگر پرورید  مادر بود کسی که گرنیم نفسی مرا به تن تب بود به تن جامه اندر می درید مادر بود به جان تو کسی که قامت بود به زیر بار محبت خمیده بود  مادر بود   مادرم ؛اگر بخواهم از تو بگویم باید از چشمانت بگویم که هزاران هزار اشک سبز ایثار دارند وچشمه چشمه مهربانی . باید از قلبی بگویم که دریا دریا لطف است واحساس . باید از دستانی بنویسم که صدها شقایق محبت در آن ها پینه بسته است.خوشبختی من صورتت را نمناک کرده است بگدار بر دستان سبزت بوسه زنم به خاطر تمام لحظاتی که دستم را به گرمی  فشردی ومرا خیس از احساس سرشار خود کردی. تو بزرگی ؛بزرگ...
22 خرداد 1391

سام شب زنده دار

سام پسر نازنازی مامان سلام . قربونت برم الهی مامانی امروز 36 روزه که اومدی پیش ما .اما فکر نکنم طی این مدت به اندازه ده روزم خوابیده باشی آخه مامانی مدام داری گریه می کنی وبه هیچ طریقی هم آروم نمی شی. شبا که تا خود صبح یک ریز گریه می کنی . پسرک قشنگم منو ببخش که نمی دونم چطور باید آرومت کنم . عزیزکم وقتی گریه می کنی نمی دونی چه حالی می شم . امروز با بابایی بردیمت دکتر وآقای دکتر گفتن به خاطر نفخ شکمته ومامانی باید دیگه لبنیات مصرف نکنه . نفسم انشاالله که هر چه زودتر خوب بشی . سام پسرم نمی دونی وقتی که گریه می کنی بابایی چقدر ناراحت می شه . بنده خدا همش نگرانه ومدام راه میره تورو بغل میکنه . دیشب وقتی که تو خوابت برد بابایی نشسته بود بالا س...
21 خرداد 1391

یک ماهگیت مبارک

سام پسر نازنازی مامان سلام . قند عسلم یک ماهگیت مبارک . انشاالله هزار ساله بشی. نفس من این یک ماه گویی به سرعت برق وباد گذشت . سام پسر قشنگم می خوام بدونی که از وقتی اومدی شیرینی زندگی من وبابا محمدت رو صد ها هزار برابر کردی . عزیز دلم من وبابایی خوشبخت بودیم وحالا با اومدن تو معنای دیگری از خوشبختی رو درک می کنیم . دور دونه بهشتی ما بدون که من وبابایی عاشقتیم وهمه تلاشمونو می کنیم تا تو همیشه شاد باشی. سام پسر گل مامانی وبابایی دوست داریم ...
21 خرداد 1391

اولین حمام

سام پسر نازنازی مامان سلام . نفس من امروز با مادر جون برای اولین بار بردیمت حمام وچه کیفی می کردی تو با آب بازی . زندگی منی که اصلا گریه نکردی ووقتی مادر جون می ذاشتت توی آب شروع می کردی به دست وپا زدن . پسر قشنگم فکر کنم حمام کردن یکی از کارهای سخت بچه داری باشه.اصلا نمیتونم خودمو جای مادر جونت فرض کنم که چطور اینقدر سریع تورو شست وتحویل من دادت . جالب ابنجا بود کاری که به من نظر من از آپالو هوا کردن هم سخت بود در نظر مادر جون خیلی راحت بود وهمش به من امید می داد که می تونم موفق باشم واینکار اونقدر هام سخت نیست . اما به نظر من خیلی سخت بود . حفظعادل تو نی نی کوچولو که مثل ماهی بودی وهمش می خواستی در بری  واقعا مشکل بود . مگر اینکه واقع...
20 خرداد 1391

جشن ده روزگی/بابابزرگ ومامان بزرگ ممنونیم /

سام پسر ناز نازی مامان سلام . فدات بشم الهی ده روزگیت مبارک . مامانی امروز به یمن ورود شما به روز دهم تولدت جشن گرفتیم وکلی مهمون داریم .بابا بزرگ ومامان بزرگ  ترتیب این جشن خیلی خوبو دادن .همه مهمونا برای نهار دعوت شدن وشما پسر قند عسل مامانی که طی این مدت حسابی سنگ تموم گذاشتی وشب تا صبح بیداری بودی ،امروز خوب خوابیدی . همه مهمونا هم زحمت کشیده بودنو برای شما هدیه چشم روشنی آوردن. ما رو شرمنده خودشون کردند . دست همشون درد نکنه . عزیز دلم طی این ده روز ما خونه مادر جون اینا بودیم .اما امروز اومدیم خونه بابابزرگ واز این بابت حسابی خوشحالیم . راستی تا یادم نرفته اینم بگم که بابابزرگ برات به گوسفندم قربونی کرد . بابابزرگ ومامان بزرگ ممنو...
20 خرداد 1391

شش روزگی

سام پسر ناز نازی مامان سلام . فدات بشم الهی امروز شش روزه که قدم های قشنگتو تو این دنیا گذاشتی . مامانی دیروز با مادر جون رفتیم مرکز درمانی خاتم النبیا تا از کف پای قشنگت خون بگیرن . وای مامانی خیلی صحنه بدی بود من که اصلا نتونستم تحمل کنم واومدم بیرون  ومادر جون مراقب شما بود . بابایی هم رفته بود شناسنامتو بگیره . دورت بگردم الهی وقتی صدای گریتو شنیدم داشتم می مردم . عزیزم نباشم ونبینم. عزیز دلم خیلی گریه میکردی تا اینکه شیرت دادمو کمی آروم شدی .همش با خودم فکر می کنم اون خانمه چطور دلش اومد پای قشنگتو اونجوری فشار بده تا خون بیاد وای چه دلی داشت. اما در عوض امروز روز خوبی بود . عصری که اومدم لباستو عوض کنم یه دفعه دیدم که نافت افت...
20 خرداد 1391