سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

سام دردونه بهشتی خونه ما

یک اعتراف قشنگ

1391/3/11 0:55
583 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی ناز نازی مامان سلام . خوبی عزیز دلم . امروز ده روزه که می دونم پیش منی و خودت شاید بهتر بدونی که چقدر از با تو بودن خوشحالم . مامانی امروز 25 مرداد ماه وسالگردازدواج من وبابا محمد .بابایی هنوز نمی دونه که تو داری میای پیش ما هر چند فکر کنم یه بو هایی برده اما خوب چیزی به روی خودش نمیاره . بهر حال تصمیم گرفتم خبر اومدن -تو فرشته کوچولو -به زندگیمونو امروز بهش بدم تا حسابی کیف کنه . صبح هم قبل از اینکه برم دفتر رفتم اون ست اصلاح 5 کاره ای رو که دوست داشت براش خریدم . این روزا تو دفتر اصلا بهم خوش نمی گذاره چون خاله فاطمه همکار خوب مامانی چند روزیه ای که رفته یه جای دیگه و من هم تنها شدم . ماه مبارک رمضان هم که هست وهیچ خبری از جلسه نیست . گویی همه چیز آرومه . منم تواینترنت واسه خودم هفته به هفته بارداری رو می خونم و دنبال اسم می گردم .جونم برات بگه عزیزم عصری که از دفتر امدم خونه جواب آزمایشتو گذاشتم تو کادوی بابایی وبهش دادمش . بابا جونتم که نمی دونست اون تو چه خبره اولش کلی تشکر کرد و هی مثل همیشه که وقتی واسش کادو می خرم  اون قیافه مظلومانه ای که خیلی هم  خوشگلش می کنه و من عاشقشم رو به خودش گرفت و با یه لخند خاص جعبه رو باز کرد قلبخوب اولش که مشخصه کلی از گرفتن هدیه ای که دوست داشت ذوق زده شد و اما...... انگار نه یه چیزی دیگه اون تو هست چشمکبا تعجب به جواب آزمایش کادو پیچ شده نگاه کرد وگفت : این دیگه چیه ؟ منم نگاش کردم و گفتم بازش کن . گاهی لحظه ها رو باید قاب کرد و واسه همیشه نگهشون داشت . گاهی لحظه ها آنچنان ناب وتکرار نشدنین که باید در قلب تاریخ ثبتوشون کنی تا همیشه موندگار بشن . درست مثل این لحظه :ساعت 6 و45 دقیقه که چشمان محمد دوباره برق زد از اون برق هایی که مال لحظه های خاصه . ازاون برق هایی که دلتو میبره . از اون برق هایی که دیگه نیازی نیست به کلامش گوش بدی چرا که همه چیزو با نگاش بهت می گه .آره مامانی چشمان بابایی از خوشحالی  می خندید.. بابایی هم تو اون لحظه یه حس خاص داشت که نمی تونست به زبون بیارش امال من تمام حسشو توی نگاش  دیدم .دیدم که که اونم مثل من فقط می تونه بگه خدایا رو شکر. انشالله که لیاقت این امانتوداریو داشته باشیم .واین چنین عشق تو کوچولوی ناز نازی ما با بتای 368  تو دلمون جوونه زد وتو شدی چراغ خونه دل من وبابا محمدت . و اون شب ما عجب کباب بره ای خوردیم جات خالی .ماچبامن حرف نزن

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)