اولین دیدار
شوق دیدارتو لبریز شد از جام وجودم /شدم آن عاشق دیوانه که بودم ...
کوچولوی ناز نازی مامان سلام . خوبی نفس من؟ زندگی مامانی امروز 13 شهریورماهه و هوا بس ناجوانمردانه گرم .عزیزکم امروز یه روز خاص بود ؟!ساعت ده صبح نوبت سونو داشتم ومن و بابایی با کلی ذوق وشوق اومدیم که تو فرشته کوچولومونو ببینیم . مرکز سونوگرافی خیلی شلوغ بودوبد تر از همه اینکه اجازه ورود همراه به داخل اتاق پزشک رو نمی دادن واصرار ما هم بی نتیجه ماند . تا نوبتمون بشه زمان به اندازه یه قرن گذشت .خدای بزرگ قلبم اونقدر داشت تند میزد که فکر میکردم الانه که از سینم بزنه بیرون . نمی دونم چه حالی داشتم که دکتر بهم گفت : آروم باش چیزی نیست . ولی من واقعا خیلی هیجان داشتم . آخه می خواستم هر چه زودتر زندگیمو ببینم . وقتی آقای دکتر قنواتی که مثل همسرشون(خانم دکتر شهبازی ؛پزشک متخصص زنان وزایمان )واقعا پزشک خوش رو ومهربونیه بهم گفت قلب نازنین مامان تشکیل شده وهمه چیز مرتبه ازشون خواستم که تورو بهم نشون بدن .همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم وتو فقط یه نقطه بودی ؛یه نقطه کوچولوی ناز که تمام زندگی من بود .وای خدای من این نقطه به من حس قشنگ مادر شدن رو داده . چه قدر دلم می خواست این نقطه کوچولوی توی مانتیور دکتر که فقط 7.5 هفته از عمر قشنگش می گذشت رو غرق بوسه کنم . دلم می خواست ساعت ها می نشستم وفقط به تو نقطه کوچولو که تمام هستی من بودی نگاه می کردم اما بلند شدن دکتر از روی صندلیش یعنی تمام شدن وقت من . اون لحظه دلم می خواست هر چه داشتم می دادم اما فقط می تونستم هر چقدر که دلم می خواست تو نقطه کوچولو ی خودم رو نگاه می کردم وعزیزم چقدر جای بابایی اینجا خالی بود. مامانی زود زود میام می بینمت .فدات بشم نفسم .