شش روزگی
سام پسر ناز نازی مامان سلام . فدات بشم الهی امروز شش روزه که قدم های قشنگتو تو این دنیا گذاشتی . مامانی دیروز با مادر جون رفتیم مرکز درمانی خاتم النبیا تا از کف پای قشنگت خون بگیرن . وای مامانی خیلی صحنه بدی بود من که اصلا نتونستم تحمل کنم واومدم بیرون ومادر جون مراقب شما بود . بابایی هم رفته بود شناسنامتو بگیره . دورت بگردم الهی وقتی صدای گریتو شنیدم داشتم می مردم . عزیزم نباشم ونبینم. عزیز دلم خیلی گریه میکردی تا اینکه شیرت دادمو کمی آروم شدی .همش با خودم فکر می کنم اون خانمه چطور دلش اومد پای قشنگتو اونجوری فشار بده تا خون بیاد وای چه دلی داشت. اما در عوض امروز روز خوبی بود . عصری که اومدم لباستو عوض کنم یه دفعه دیدم که نافت افتاده وچقدر خوشحال شدم فوری به بابایی ومادر جون گفتم واونا هم کلی ذوق کردن . قربونت برم راحت شدی خدا رو شکر . بابایی که خیلی خوشحال شد چون همش نگران بود وخیلی از نافت می ترسید