سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

سام دردونه بهشتی خونه ما

امان از دندون درد

 پسر ناناز مامان سلام  . خوبی عزیزکم ؟ چکار می کنی ؟ بهت خوش می گدره ؟وای مامانی ببخش منو که دوباره دارم اذیتت می کنم . زندگی من امروز 26آذر ماهه واز دیروز یه دندون دردحشتناک گرفتم . تمام دیشبو از درد نخوابیدمو کارم به گریه کشید . واقعا درد سختیه . حتی سرم وچشمامم درد گرفتن . مادر جون بنده خدا که هر چی طب سنتی بود پیاده کرد و راه به جایی نبرد . من هیچ وقت دندون درد وتجربه نکرده بودم . یعنی اصلا دندون خراب نداشتم اما نمی دونم این درد لعنتی از کجا پیداش شده که خیال تمام شدن نداره  .عصری با بابایی رفتیم دندونپزشکی واونم  رو یکی از دندونام کار کرد . فقط چند ساعت یه کم آروم شد وهنوز داره درد می کنه . خدایا کمکم کن . نمی خوام ...
14 خرداد 1391

خرید سیسمونی /پدر جون ومادر جون ممنونیم

پسر ناناز مامان سلام . خوبی عزیز دلم ؟ خوش می گذره ؟ راحتی مامانی ؟ فدای اون تکون خوردنای خوشگلت بشم که با هر تکونت دل مامانی ضعف میره وهر لحظه بهت عاشق تر می شم .فدات بشم دیگه بابایی هم می تونه تکوناتو حس کنه . وچقدر کیف می کنه . همش به من میگه مراقب تو شازده پسرمون باشم . هر چی میگم بابا مراقبم .گوشش بدهکار نیستو همش نگرانه . مامانی الان چند روزه که مادر جون ودایی ایمان اومدن خونمون تا برای شما مسافر کوچولوی خوشگلمون خرید کنیم . چند روزه که داریم میریم خرید . سرویس خوابتو سفارش دادیم . یه تخت وکمد وویترینو میز تحریر سفید وآبی خوشگله . مبارکت باشه عزیزم . لباسال کوچولوی خوشگلت که دل آدمو می برن . سرویس کالسکتم آبیه . عکساشونو می دارم ببینی ...
14 خرداد 1391

اولین عیدی از سادات

پسر ناز نازی مامان سلام . خوبی قربونت برم ؟ بهت خوش می گذره؟ مامانی خوشبختانه از هفته پیش که اومدیم اهواز انگار ویارای مامانی هم تموم شدن وخدا رو شکر اوضاع حسابی خوبه . مامانی امروز 24 آبان ماهه ومصادف با عید سعید غدیر خمه . عیدت مبارک پسرگلم . مامانی امشب به اتفاق سه تا از دوستای بابایی رفتیم جاده ساحلی وکلی خوش گذروندیم . مامانی عمو مصطفی وخاله لطیفه که هر دوشون از سادات هستن دعوتمون کردن وآخر شب عمو به هممون عیدی داد. وقتی که مامانی می خواست پولو از عمو بگیره بابایی گفت که سهم اونو هم بردارم . پولا رو که برداشتم دیدم سه تا هستن . کلی ذوق کردم . تو شازده کوچولوی مامان زرنگی کردی وسهم عیدی خودتو برداشتی . مرحبا پسر زرنگم . می بوسمت . مرا...
14 خرداد 1391

اولین تکون محکم

پسر نازنازی مامان سلام . عزیز دل مامانی خوبی ؟ عیدت مبارک پسرم . فرشته کوپولوی مامان امروز 16 آبان مصادف با عید سعید قربان یه روز ماندگاره .مامانی چند وقتی بود که احساس می کردم یه چیزی شبیه ماهی از این پهلو به اون پهلوم سر می خوره اما امروز ساعت 12.45 دقیقه یهو حس کردم یه چیزی  سمت راستم داره می زنه اما یکم که دقت کردم فهمیدم این تویی . تو فرشته کوچک من بودی که داشتی تکون می خوردی  . فذای اون تکون خوردنت بشم من . نفس من تو داشتی  تکون می خوردی . قربونت برم فوری نشون بابایی دادامت اما اون فقط یه چیز سفتو حس می کرد . اما من خود تورو رو حس کردم . دیدم که تکون می خوری وچه قدر این تکون لذت بخش بود . بدان که هر لحظه با توام . ...
14 خرداد 1391

گروپ گروپ گروپ زیباترین ملودی زندگی من

 پسر ناناز مامانی سلام ؟ خوبی نفس من ؟فدات بشم الهی امروز 15 آبان ماه وفکر کنم شما مسابقه فوتبال داری . چون حسابی داری روپایی می زنی وآنچنان شوتهای محکمی می کنی که اعضا وجوارح داخلی مامانی با هم می رن تو دروازه مامانی امروز دوباره مجبور شدیم بیایم دکترو به به چه اتفاق میمونی . عزیزم دلم ساعت 17.40 دقیقه امروز 15 آبان ماه هم جاودانه شد.لحظه ای که من بهترین وزیباترین ملودی زندگیم را شنیدم . صدای قلب تو فرشته کوچک من که آن چنان تند می زد که تنها فرصت داد تا اشک تسلیمش شود .. باورم نمی شد اماقلب کوچک تو 142 بار در دقیقه می زد وآنچنان گروپ گروپ می کرد که فکر می کردی یک کاروان اسب در حال چهار نعل رفتن هستن . فدای خودتو وقلبت برم م...
14 خرداد 1391

نی نی عزیز ما گل پسره تاج سره

کوچولوی ناز نازی مامان سلام . عزیز دلم خوبی/ خوش می گذره ؟ مامانی امروز 7 آبان ماهه وهوا حسابی دل چسب . مامانی امروز اومدیم اراک تا بریم پیش خانم دکتر پرهیزکار و اونجا پرونده تشکیل بدیم تا انشالله برای زایمان ایشون پزشک ما باشن .خانم دکترم برامون سونو نوشت .آخ که من چقدر عاشق سونوگرافیم .باز دوباره می تونم تو رو ببینم . آخ جونمی جون .عزیز دل مامانی وقتی که رفتیم سونو دادیم مشخص شد که 16 هفته از عمر قشنگت می گذره وتو فرشته نازنازی مامان یه گل پسر تپلی هستی. دورت بگردم پسر قشنگم پس بگو تو داشتی اون تو فوتبال بازی می کردی وهی روپایی می زدی که مامانی هرچی می خورد اون بلاها سرش می اومد . زندگی منی تو پسر زبر وزرنگم . مراقب خودت باش و حسابی ...
14 خرداد 1391

پاییز مبارک

باز پاییز است اندکی از مهر پیداست  حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست . مهرت فزون پاییزت مبارک . کوچولوی ناز نازی مامان سلام . خوبی عزیز دلم ؟ مامانی  پاییزت مبارک . انشالله همیشه دلت بهاری باشه ولبت خندون .تو آن فرشته ای که وقتی در پاییز راه می روی برگ های درختان انتظار می کشند زودتر از دیگری پاهایت را بوسه زنند     ...
14 خرداد 1391

لوبیای کوچک سحر آمیز من ؛من چقدر خوشبختم .

کوچولوی ناز نازی مامان سلام . زندگی من خوبی ؟ فدات بشم الهی امروز 28 شهریورماهه ومامانی چند روزه که اصلا حالم خوب نیست . ویارا روز به روز بیشتر وشدید تر می شن وآنچنان پا درد وسردردی نصیب مامانی می کنن که دیکه اشکم در اومده . هستی مامانی ؛نمی دونم چرا  تمام تجویزای پزشکی وتجربه ای برای رهایی از ویارا عمل نمی کنه و هی بدتر می شه . عزیز دل مامان ،بابایی چند روزه که رفته اهواز وما تنهاییم . شاید هم بدتر شدن ویارا به خاطر اینه که نازنین مامان  هم مثل مامانی دلش واسه باباش تنگ شده .کوچولوی من امروز یه اتفاق خیلی خوب افتاد : مامانی امروز  به اصرار پدر جون دوباره اومدیم دکتر . خانم دکتر بختیاری قلعه اصرار داشتن که بستری بشم اما مامانی...
13 خرداد 1391

اولین مسافرت

کوچولوی نازنازی مامان سلام . نفس مامان خوبی؟ قربونت برم الهی که اینقدر اذیتت می کنم . می دونم که اصلا مامان خوبی نیستم . شاپرک خونه ما ،بعد از اون که خانم دکتر برامون استراحت نوشت ،سه تایی اومدیم ازنا وبا آنچنان استقبال گرمی  از طرف خانواده ها مواجه شدیم که در نوع خودش بی نظیر بود .عزیز دلم اینجا همه چیز خوبه وهر جا که میریم فقط صحبت شماست وگویی من وبابایی فراموش شدیم . فقط این ویار بد قلق مامانی انگار خیال تمام شدن نداره وهوای خنک ازنا هم نتونست بر اون غلبه کنه .انگار که چاره ای نداریم وباید باهاش بسازیم اما مامانی تورو خدا تو مراقب خودت باش.  تمام نگرانی من وبابا محمدت  از بابت تو فرشته نازنینمه که یه موقع اذیت نشی وهمه مواد...
13 خرداد 1391

پیش به سوی ازنا

کوچولوی نازنازی مامان سلام . زندگی من خوبی ؟مامانی شرمنده ام که به قولم وفا نکردم و وهمچنان دارم تو فرشته نازنینمو اذیت می کنم . عزیز دلم امروز 16شهریور ماهه ونه این هوا خیال خنک شدن داره نه ویارای مامانی خیال تمام شدن.سر کار رفتن تو این شرایط برام خیلی سخت  شده قرارگذاشتیم  عصری با بابایی بریم  دکتر. مامانی خانم دکتر مریم شهبازی پزشک معالج ماست که هم خودش وهم خانم منشی بسیار مهربونن وحسابی دوستشون دارم . عصر که رفتم دکتر وشرایط برای ایشون گفتم برام دو هفته استراحت پزشکی  نوشتن ومن وبابایی هم تصمیم گرفتیم که بریم ازنا تا هم از هوای خوب وخنک اونجا بهره مند بشیم و هم مامان بزرگا مراقبت های لازمو از مون به عمل بیارن . آخیش م...
12 خرداد 1391