سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

سام دردونه بهشتی خونه ما

از تو برای تو می گویم/می گویم که عشق وجان منی

1392/9/17 3:31
1,053 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته کوچک من ؛آرام جانم. هستی بخش آشیانه ام .عشق من . سام من . سلام . سلامی با یک دنیا دلتنگی سلامی با رویی خجل .مهروی زیبایم . بر من ببخش قصوری را که به عمد نبود . نازنینم .می دانم بیش زمانیست که از تو ننگاشته ام . هر چند هر ثانیه اش انچنان در روح وجسمم حکاکی شده که از یاد بردنی نیست . از یاد بردنی نیست روز بیست وپنجم اسفند ماه  وقتی پاهای کوچکت  منت بر سر زمین نهاد وبه تنهایی ایستادی وقدم به سویم برداشتی . از یاد بردنی نیست حس آن لحظه ای که خودت با ان پاهای کوچکت با شوق به آغوشم پناه آوردی .چگونه می شوداز یادببرم روز 28 اسفند را وقتی کفشهایت را به پا کردی ودیگرحاضر نبودی  درشان بیاوری.دلبند کوچکم دعای آن  روزم برایت استواری وثابت قدمی بود.  نازنینم مگر می شود آمدن بهار را آن هم وقتی تو در کنارم بودی را از یاد ببرم .بهار ی که آمدنش مژده آمدن تو را می دهد . بهاری که به یمن حضور تو ست که این همه وصف دل انگیزیش همه جا را دربر گرفته . آری جوانه عشقم  بهار 92 اینبار با حضور تو تحویل شد ووقتی به نیمه اش رسید آن وقت بود که من معنای بهار را فهمیدم . بهار همچنان بود وعطر دل انگیز کلام تو آنگاه که برای نخستین بار مامان صدایم کردی آنچنان با عطر بهار نارنجهایش آمیخته شد که دل شیدایی مرا آنچنان هر لحظه بیش از بیش از قبل شیفته ات کرد که گویی دگر بار تک تک سلولهایم از نو تقسیم شدند ومن دوباره  متولد شدم . عشق من .علی وآب را با هم یاد گرفتی لذت خوردن سیب زمینی سرخ شده آن چنان برایت وجد آور بود که با دیدنشان لحظه ای درنگ نمی کردی . امید قلبم 9 خردادبا هم به پابوس امام الرئوف رفتیم وآنجا بود که بار دیگر بهترین ها را باحال وهوای مادرانه ام بر گنبد طلایی اش حک کردم وسپردمت به اویی که ضامن آهوست . سام من .شوق وصف ناپذیرت در مواجهه با دریا هرگز از یادم نمی رود .شعف بازی با آب وماسه هایی که بوسه بر پاهای کوچک تو داشتند وحس دوستی عمیق تو با آنها . میوه دل من لحظه به لحظه آن روزی که به نام تو وپدرت رقم خورد وقتی با آن دستان کوچکت هدیه پدر را به تقلید از خودش در روز مادر به او دادیم همچون آینه در برابرم شفاف است روزی که تو وپدر در روز مادر دستبدی به من هدیه کردید که نماد گره محکمتربرعشقی بود که هر لحظه در آشیانه ام بیشتر خود نمایی می کند . آرام جانم ؛در این میان شاید هیچ چیز سخت تر  از درک پرواز مرد بزرگی در روز بیست ویکم خرداد نبود . مهربان مردی که روزگاران غریبی اهواز وقتی به خانه اش می رفتیم چیزی جز صفا نمی دیدم .دایی جعفر عزیزی  که این روزها عجیب دلتنگ خاطراتشم . وشاید تو هرگزخاطرات شیرین وکم با او بودن را  به یاد نیاوری  اما مادرت همیشه در خاطرش هست که چقدر بزرگوار بود .هنوز هم باور نبودنش برایش سخت است .سام من ؛برایت می گویم از عشق ودلبستگی ات به عمه.می گویم که این عشق دو طرفه آنچنان است که کلمات مرا یاری ای برای بیانش نمی کنن .تنها این را بدان وقتی عمه نبود دلتنگیت را را بوسیدن عکسش بیان می کردی . اما عزیز دلم این شور وعشق تنها به عمه ختم نمی شد وشاید مهسا کوچولو، علی ،خاله ،دایی رضا وایمان ،پدر جونا ومادر جونا،پریای عزیز ،عمو سعید ،عمو مهیار ،عمو عباس وعمو ساتیار، سوگند ،فرزانه خانم  ....هم هر کدام خود به نوعی در دل تو جا دارند ..نفس من اگر روزهای شیرین با تو بودن را کمی تند تر ورق بزنم می رسیم به  29 شهریور که مراسم عروسی عمه پریای نازنین بود . عمه پریای مهربونی که همیشه با لطف بی اندازش به تو ما رو شرمنده خوبیاش کرده وشاید تنها راه جبران این باشه که هر روز براش آرزوی خوشبختی وشاد بودن در کنار عمو هوشیار روداریم . اما مامان جان درست روز 8 مهر ماه بود که آراد کوچولو پاهای قشنگشو به این دنیا گذاشتو وشما رسما شدی پسر دایی وصد البته داداش سام آراد خان . خیلی دوستش داری . اندازه پاهاش برات شگفت انگیزه وتا صدای گریشو می شنوی میدوی تو اتاق ومی گی آداد هیس !عشق من 11 آبان هم مراسم عروسی دایی ایمان بوداما با اینکه  اون روزا خیلی سرحال نبودی .وهمش تب داشتی اما حواست به همه چی بود وکل مراسمو قشنگ به یاد داری وازش تعریف می کنی . فرشته کوچکم ؛محرم هم که آمد باز برایت لباس سقا پوشیدم وهم ناله شدم با رباب .پنداشتم باید عشق حسینی را به تو بیاموزم غافل از آنکه عشق حسین واولادش گویی با خون شیعه در آمیخته است وخودت شدی سینه زن هییت های عزادای حسینی. سام . این را بدان عزیزم که هر لحظه خداوند را برای بودن تو وپدرت شاکرم . هر لحظه از پیش عاشقتر می شوم به شمایی که نفسمید، که جانمید ،که دنیای منید وبودنتان بودن من است . دوستتان دارم

پسندها (2)

نظرات (0)